چای ِدارچین

از مِهر می نویسم

چای ِدارچین

از مِهر می نویسم

زعفرون

اگر قرار باشه برای هر دوره ی زندگیم یک بوی غالب انتخاب کنم،بوی زعفرون، لذت بخش ترین بوی دوران کودکیمه.

هر وقت مامانم غذایی درست می کرد که به زعفرون نیاز داشت،یه مقدار می ریخت توی یه هاون برنجی که نقش های تخت جمشید روش حکاکی شده بود و چند حبه قند می انداخت توش و می سپردش دست من.

منم ذوق زده می نشستم جلوی در آشپزخونه و قند و زعفرون رو روی قالی می سابیدم تا صدای هاون نره پایین و همسایه مون اذیت نشه.(دزدکی یکی دو تا قند هم مینداختم گوشه ی لپم)

وقتی خوب سابیده و نرم می شد،توی یکم آب جوش حلش می کردم و هیجان زده می شدم که چطور این پودر نرم و خوشبو آروم آروم رنگشو با آب شریک می شه.

بیشترین استفاده ی ما از این ادویه ی بهشتی در سال،روز اربعین بود.(هنوزم هست)

از برنج پاک کردن چند روزه و دنبال ظرف یکبار مصرف مناسب گشتن(اون موقع ها این قدر پلاستیک فروشی اشباع نشده بود) که بگذریم،هر سال مامانم دیگ بزرگ ِ خونه ی مامان بزرگم اینا رو قرض می گرفت(از این دیگهای حسینی که هر چی توش بپزی خوشمزه می شه) می ذاشتش روی یه اجاق بزرگ (که سال تا سال استفاده ای جز این نمی شد ازش کرد)و پروسه ی پختن شله زرد معروف مامان با سلام و صلوات شروع می شد.

معمولن یکی دو نفر از همسایه ها یا زن دایی کوچیکم(زن دایی بزرگم خودش نذر داشت)می اومدن خونه مون که هم به مامان کمک کنن،هم با هم زدن شله زرد به قول قدیمی ها حاجت روا بشن.

تا قبل از این که زعفرون رو به برنج و شکر و آب در حال پخت اضافه کنن،من اصلن رغبت نمی کردم برم طرف دیگش.

حس می کردم اگه بدون زعفرون ،شله زرد رو هم بزنم به اون بوی شیرین و روح نواز خیانت کردم:|

خلاصه،وقتی زعفرون حل شده رو آروم آروم می ریختن توی دیگ تازه عطرش بلند می شد و همسایه ها  می فهمیدن که ناهار پلو نداریم!

مامان با کمک بقیه تا هنوز سرد نشده بود،شله زرد رو می ریخت توی ظرف های سفید یک بار مصرف که کل میز ناهار خوری رو می گرفتن و بعد از تزیین با دارچین و خلال بادوم چند تا چند تا می ذاشتشون توی سینی مسی و واگذارشون می کرد به آقا بلبل(سرایدار افغان ساختمون) تا توی محله پخششون کنه.

ته دیگ شله زرد هم به من و داداشم اختصاص داشت.همیشه سرش دعوا بود!


پ.ن:امروز برای افطار شله زرد داریم.

پ.ن۲:دیشب یه شمع خریدم با عطر دارچین،همش روشنش می کنم زل می زنم به شعله اش.

نظرات 2 + ارسال نظر
ادریس سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 http://abi-sourati.blogsky.com

به امید تداوم بوی خوش زعفران کودکی...

morteza nik سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:22

agar pokhtan etela bedid ba dig biyaym dam dar saf bekeshim

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد