چای ِدارچین

از مِهر می نویسم

چای ِدارچین

از مِهر می نویسم

یک سوژه ی تکراری،برای شما

دی شب همه اشان را دیدم.همه ی منتشر شده ها و منتشر نشده ها را.

و دلم گرفت،از فاصله ای که افتاده بینمان.بین ما و شخصیت هایمان.

از عکس های قدیمی تر شروع کردم.آن وقت ها که خیلی چیزها تغییر نکرده بود،هنوز لباس ها آماده نبود،ترشی ها جا نیفتاده بود و هنوز مفهوم اجرای عموم برایم گنگ بود.

سی و یک تیر نود و یک،اولین اجرای نیمه خصوصی امان.روز خنده ها و گریه های بیشتر.

و اول مرداد نود و یک روز هق هق و هق هق.

چقدر پوست کلفت شده ام که دیگر زار نمی زنم که آی آدم ها من دلم تنگ شده است،برای خانواده ام،برای روسورا بودن،برای خندیدن به حرف های خوزه و مارکو و ریسه رفتن از بازی عمه.

حتا برای گریه کردن هایم،برای پسرم،مادرم،خودم.

چقدر دلم تنگ است.و چقدر نمی خاهم باور کنم که ممکن است تا تابستان رنگ خانواده ی دلتوره را نبینم که پشت میز ناهارخوری،سالونه می خورند.

شاید خسته شده باشید از این سوژه ی تکراری برای خاندن.تقصیر از من نیست،بخش بزرگی از زندگی و روح من را همین سوژه ی تکراری جان بخشیده.


http://s3.picofile.com/file/7725633331/%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86_%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D8%AE%D8%B5%D9%88%D8%B5%DB%8C.jpg


پ.ن:از فردا ۲۶ فروردین به مدت ۵ روز نمایش مردی که با علف اشتباهش می گرفتند ساعت ۱۹ در پلاتو آفتاب خانش می شود.

نظرات 2 + ارسال نظر
ادریس یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 23:22 http://abi-sourati.blogsky.com

تا باشد از این سوژه هایِ خوشِ تکراری... تکرار خاطرات خوب با هم بودن...

مسعود سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:27

آهنگ زندگی"
زندگی عرصه یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد