از آخرین باری که بی دلیل زود بیدار می شد،انگار سال ها گذشته بود. فکر کرد :امروز باید خوب باشه،شایدم خیلی خوب باشه.و چای خشک را توی قوری ریخت. از پنجره ی آشپزخانه حیات همسایه را نگاه کرد. درخت انبه مثل همیشه بود. نان ها را توی تستر گذاشت و پشت میز نشست.به ناخن های بدون لاک و نامرتبش نگاه کرد:امروز لاک می زنم، باید روز خوبی باشه.نان داغ و پنیر و گردو و چای شیرین. دلش هوای تازه خاست،هوای شور دریا را.روسری اش چروک بود،اتو باز هم آب پس داد:دریا باشه واسه یه روز دیگه.تلویزیون را روشن کرد.نشنال جئوگرافیک تنها کانالی بود که پارازیت نداشت.تلویزیون را خاموش کرد:.. به رخت خاب برگشت:وقتی بیدار می شم روز خوبی می شه.وقتی بیدار بشم.
نقاشی:Francesca Dafne
پایدار باشی و مانا.
سپاس بهنام جان هم چنین
اونجا هم گفتم؛خوب بود.
و می دونی که من تعارف و رودربایستی ندارم!
همیشه بهم لطف داری ادریس جان
دوستم دست نوشتهاتون رو که میخونم ،حرف دله،ناگفتهایی که باید اینجوری گفت ،دوستم موفق باشی وهمیشه پیروز
سپاس گزارم
چه هوس انگیز بود-نوشته ی خودت بود-دوس داشتم جای دختره باشم-
به وب منم سر بزن
فقط نظر بده که بفهمم اومدی
ممنون
مچکرم عزیزم