چای ِدارچین

از مِهر می نویسم

چای ِدارچین

از مِهر می نویسم

خود ِ یک نفره

اولین باری که اعتماد به نفسم را به طور کامل از دست دادم کلاس دوم دبستان بودم.یادم نیست دقیقن چرا،ولی معلم کلاس دومم که اتفاقن از علاقه مندی های کودکیم بود و مقنعه ی سیلک سبز ِیشمی می پوشید و همیشه کنارش که می ایستادی بوی خوش یاس می داد،جمله ای بهم گفت که فکر می کردم هیچ وقت از این جمله بدتر نخاهم شنید.

واژه به واژه یادم نیست،اما چیزی بود شبیه این که :''خوب بود اما بیش تر ازت انتظار داشتم ماندانا.تو همیشه دختر خوبی ... ."

ولی من دیگر نمی شنیدم.مسلسل وار جمله ی "بیش تر انتظار داشتم" در سرم شلیک می شد و چقدر برای من ِهشت ساله این موضوع که معلم دوست داشتنی ام از من راضی نیست دشوار بود.

دومین بار کلاس سوم راهنمایی بودم.تازه نقاشی با آبرنگ را شروع کرده بودم و فکر می کنم دومین نقاشی را کشیده بودم که در ِخانه باغی بود پر از گل های کاغذی نارنجی و صورتی که از دیوارهای کاه گلی اش بالا آمده بودند.این بار هم یکی از همان آدم های عزیز ِجان ندانسته مسلسل را روشن کرد.هنوز که هنوز است پدرم زیر بار نمی رود که چنین جمله ای به من گفته باشد:"خیلی قشنگه،حالا چقدرشو خودت کشیدی؟"

 این ها را گفتم که چیزهای دیگری بگویم.ولی وَر سنجیده ی ذهنم کلمات دیگری را سازمان دهی می کند:
خیلی خوب است که قلق خودت دستت آمده باشد،بفهمی چه جور مسائلی حالت را خوب می کنند و کدام ها ذهنت را فرسایش می دهند.خوب است که خودت را بلد باشی،این جوری وقتی آن کس که باید،در دسترس نیست، یک نفره هم می توانی جشن بگیری و یک نفره هم می توانی به درد دل خودت گوش دهی و یک نفره به خودت بگویی بی خیال،این نیز بگذرد.

پ.ن:شما هم می توانید بگویید بیش تر انتظار داشتید.