چای ِدارچین

از مِهر می نویسم

چای ِدارچین

از مِهر می نویسم

وقتی بیدار شم

از آخرین باری که بی دلیل زود بیدار می شد،انگار سال ها گذشته بود. فکر کرد :امروز باید خوب باشه،شایدم خیلی خوب باشه.و چای خشک را توی قوری ریخت. از پنجره ی آشپزخانه حیات همسایه را نگاه کرد. درخت انبه مثل همیشه بود. نان ها را توی تستر گذاشت و پشت میز نشست.به ناخن های بدون لاک و نامرتبش نگاه کرد:امروز لاک می زنم، باید روز خوبی باشه.نان داغ و پنیر و گردو و چای شیرین. دلش هوای تازه خاست،هوای شور دریا را.روسری اش چروک بود،اتو باز هم آب پس داد:دریا باشه واسه یه روز دیگه.تلویزیون را روشن کرد.نشنال جئوگرافیک تنها کانالی بود که پارازیت نداشت.تلویزیون را خاموش کرد:.. به رخت خاب برگشت:وقتی بیدار می شم روز خوبی می شه.وقتی بیدار بشم. 


http://s4.picofile.com/file/7733417311/533961_505838266147585_882025298_n.jpg


نقاشی:Francesca Dafne


یک سوژه ی تکراری،برای شما

دی شب همه اشان را دیدم.همه ی منتشر شده ها و منتشر نشده ها را.

و دلم گرفت،از فاصله ای که افتاده بینمان.بین ما و شخصیت هایمان.

از عکس های قدیمی تر شروع کردم.آن وقت ها که خیلی چیزها تغییر نکرده بود،هنوز لباس ها آماده نبود،ترشی ها جا نیفتاده بود و هنوز مفهوم اجرای عموم برایم گنگ بود.

سی و یک تیر نود و یک،اولین اجرای نیمه خصوصی امان.روز خنده ها و گریه های بیشتر.

و اول مرداد نود و یک روز هق هق و هق هق.

چقدر پوست کلفت شده ام که دیگر زار نمی زنم که آی آدم ها من دلم تنگ شده است،برای خانواده ام،برای روسورا بودن،برای خندیدن به حرف های خوزه و مارکو و ریسه رفتن از بازی عمه.

حتا برای گریه کردن هایم،برای پسرم،مادرم،خودم.

چقدر دلم تنگ است.و چقدر نمی خاهم باور کنم که ممکن است تا تابستان رنگ خانواده ی دلتوره را نبینم که پشت میز ناهارخوری،سالونه می خورند.

شاید خسته شده باشید از این سوژه ی تکراری برای خاندن.تقصیر از من نیست،بخش بزرگی از زندگی و روح من را همین سوژه ی تکراری جان بخشیده.


http://s3.picofile.com/file/7725633331/%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86_%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D8%AE%D8%B5%D9%88%D8%B5%DB%8C.jpg


پ.ن:از فردا ۲۶ فروردین به مدت ۵ روز نمایش مردی که با علف اشتباهش می گرفتند ساعت ۱۹ در پلاتو آفتاب خانش می شود.