چای ِدارچین

از مِهر می نویسم

چای ِدارچین

از مِهر می نویسم

غرق شدگی توی یک حوض کم عمق

از یک ساعت پیش تا الان که دارم می نویسمش، صورت مهربون و چشمهای غم زده ی سیاهش مرتب توی ذهنم رژه می روند.

قبلن ها پیش آمده بود که اتود مرگ بزنیم و خودمون رو توی موقعیت قرار بدهیم،هر بار هم کلی احساساتمون غلیان می کرد و به گریه می افتادیم.

اما این بار،

نه نمایشه،نه بازی،نه اتود مرگ.

بدی این که همیشه فکر می کنیم اتفاق های بد فقط برای دیگران می افته اینه که توی همچین شرایطی نمی تونیم دست و پامون رو جمع کنیم و بهت زده می نشینیم و به گذر روزگار و بازی هایش خیره خیره نگاه می کنیم.

باید در آستانه ی چهل سالگی باشی و غنچه های افکارت به تازگی راه شکفتن را آموخته باشند، سه کودک قد و نیم قد داشته باشی و انتظار هیچ خبر ناگواری را نداشته باشی،تا بتوانی درک کنی ،من چه می گویم.

می دانم به معجزه ی انرژی ایمان دارد.

از امروز که فهمیدم چه بیماری خطرناکی گریبان یکی از نزدیکترین دوستانم را گرفته،وظیفه ام دو چندان شده است.

اگر شما هم به انرژی مثبت و مهر ایمان دارید،دوستم با آغوش باز ذره ای از مهر شما را می پذیرد.


پ.ن:حتا خودش هم نمی دونه که من باخبرم و کنترل احساساتم برای این که نفهمه من می دونم، واقعن سخته.




نظرات 2 + ارسال نظر
حامداحمدی سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 19:24

ایشاا... هر چه زودتر حالش خوب بشه

امیدوارم.
ممنون حامد عزیز

ادریس سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 23:52

میدونم چه حسیه! و صمیمانه آرزومندم به تجربه من حتی نزدیک هم نشی...

انشالله که سلامتیش رو هرچه زودتر بدست بیاره و پایان تشویشت با شادی همراه باشه.

خیلی وحشتناکه،این که نباید به کسی بگم و این که حتا خودش هم نباید بفهمه که می دونم از همه چیز سختتره.
ممنون از دلداریت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد