چای ِدارچین

از مِهر می نویسم

چای ِدارچین

از مِهر می نویسم

جایی شبیه خودش

هند عزیز

 سلام

امروز درست دو سال و هفت ماه و نمی دانم چند صد روز است که از آن چند شنبه ی هراس انگیز و نالان و افسرده ی هجرتم می گذرد.

همان روزی که بلیت یک طرفه ی بنگلور -شارجه-تهران را از پیرمرد مسلمانی که حجره ی کوچکی در یکی از صدها پاساژ رنگ و وارنگ بریگت رُد داشت و معتقد بود عکس با حجاب پاسپورتم چقدر زیباتر از من بی حجاب است،خریدم،از لحظه ای که دردناک ترین بلیت عمرم را خریدم تا قبل از لحظه ی سوار شدن به هواپیما گریه کردم.

همه جا،همه وقت.هنگام خریدن سوقاتی ها،فیل چوبی تراش خورده و شال هندی و زردچوبه وچای و نخریدن هزارها شال و لباس و هر چیز هندی به خیال برگشتن دوباره،تا نشستن در کافی دی و سفارش اسموتی انبه ی سبز و زیره ،تا بخشیدن کتاب های آشپزی و سبزی های خشک و تن های ماهی و زرشک و زعفران به دوستانم،تا خالی کردن آرام آرام کمد لباسیم و ترکیدن چمدانم از شلوغی غیرمنتظره،هر وقت که حواسم پرت روزمرگی نبود،گریه کردم.

مضحک ترین حالتش وقتی بود که در حالی که من با ولع هوای هند را سر می کشیدم،همسفرانم از بدی هوا می گفتند.و وقتی گریه می کردم،دلداریم می دادند که چند ساعت دیگر می رسیم و از این جا راحت می شوی و وقتی خاله ام برایشان توضیح داد که این دختر گریه اش برای هند است نه از سر دلتنگی برای ایران،چنان نگاه دلسوزانه ای به من کردند که حتا خاطره اش هم خنده دار است.

هند جان من

دو روز دیگر چند نفر از عزیزترین های زندگیم را می بینی.بهشان سفارش کردم اولین نفسی که در هوای تو می کشند،برای من باشد.

بهشان هشدار دادم از آب لوله کشی نخورند،حتا جوشیده اش.

و عکس بگیرند.بسیار.بیش از آن که برای خودشان،برای دل من.

از آن گل های عجیب صورتی درختانت،از میدان های عجیبترت و از آدم ها.آدم های سرخ و سفید و سیاه.با لباس های رنگارنگ و موهای بلند روغن زده ی بافته شده.



http://s5.picofile.com/file/8104124326/1391726_664946326878433_1511376515_n.jpg


هند نازنین


همراهشان برایت بوسه ای می فرستم و ازت خاهش می کنم همان چیزی را نشانشان بده که به من نشان دادی.همان حسی را برانگیز که من را مبتلا کردی.

و مراقبشان باش.بسیار مراقبشان باش.


دخترت مانالی


پ.ن:نام عکاس این عکس یادم نیست.پوزش

نظرات 7 + ارسال نظر
ادریس یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:44 http://abi-sourati.blogsky.com

دست حق همراهشان...

صد البته

آرشید یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:48 http://arshid.blog.ir/

سلام و سپاس
هر چند که اون کشور رو ندیدم اما همیشه برام اسرار آمیز و خاص بوده .

آره خیلی فضاش خوبه.

م.ح یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 16:49 http://dalghake10.blogfa.com

ماندانا . صدای چلک چلک کلید های کیبردت به گوش میرسد از پس نوشته ای که با تمام احساست یکی یکی مزه مزه کرده ای و بعد انگشت اشاره ات چنان بر enter کوبانده ای تا منتشر شود حلاوت احساست در مجازیترین نقاط ایترنت و بخوانیم ما که دوستت داریم و بدانیم احوال دلت را که چه غمگین میگذرد .
آآآآآآآآی هند بزرگ برگرد یا برگردان کمی از ان روزهای خوشت را به دلی که برای تو میتپد ، نترس چیزی از بزرگیت کم نمیشود . من اصلا با کاهنان معبد ها سخن دارم کجاست بودای بزرگ تا ببیند صدای ناله کودک درون ماندانا را که دلش شده است . معنای این همه سکوت چیست ؟ هند انقدر بزرگ است که صدای ناله دلتنگی ها درونش گم میشود ؟ هند انقدر عطر اگین است از بوی خوش عنبر و دارچین و ادویه چاتش ، بوی نم اشکها در ان گم میشود . هند انقدر فرشته دارد که نبود ماندانا در ان گم باشد ... ؟ اه ای دیار دور برگرد ، برگرد ، برگرد
م.ح

قربان محبتت داستان جان
ای دیار دور برگرد برگرد

حمیدرضا یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 19:16 http://ruhe-azordeh.blogfa.com

سلام
دل نوشته تراژیک و سوزناکی بود...
در کلمه به کلمه اش حس دلتنگی ات مثل موج های سرگردان دریایی دورتر از این حوالی به صخره های خاطراتت برخورد میکنه.
امیدوارم در آینده ایی نزدیک دستانت رو بر چمدان سفر به دیار هند حلقه کنی از پله های فرودگاه بالا بری و خنده از لبهات جدا نشه.
برای عزیزانت که به سفر میرن آرزوی بهترینها و به سلامتی رسیدن به مقصد رو دارم.
هوای هند رو نمیدونم ولی هوای اینجا بس ناجوانمردانه سرد و استخوان سوزه..

در ضمن خیلی خوشحالم که دوباره وبلاگت رو به روز کردی.
موفق و پیروز باشی.

حمیدرضا از مشهد.

سلام دوست عزیز
ممنونم که خاندی و ممنون ترم که فهمیدی چه می گویم.

تینا یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 22:45 http://www.shokol.blogfa.com

اگر با تبادل لینک موافقی خبرم کن

آلبالـــو سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1392 ساعت 14:16

حتا از دور آدم رو وسوسه میکنه!
ندیدم!
ولی امیدوارم ببینمش یه روزی!
این حس دلتنگی رو من نسبت به زادگاهم دارم هروقت قراره ازش دور بشم گریه م میگیره...
خوبه و خدا رو شکر میکنم که ساکن همینجام...

هند جمعه 6 دی‌ماه سال 1392 ساعت 18:37

مانای عزیزم ، دوستانت آمدند و بوسه ات را آوردند ، ولی بیا بین خودمان قراری بگذاریم که دیگر بوسه ات را هیچ وقت به این شکل برایم نفرستی ! منظورم این است که اگر بوسه ات را حتی به دست باد بدهی تا برایم بیاورد ، بهتر است از اینکه حامل بوسه ی تو لب های ستبر کسانی باشد که ... البته قطعاً آنهایی که برای تو عزیزند برای من هم عزیزند اما خواهش من این است که از این به بعد در این مورد مراعات حال مرا بکنی .
گفته بودی همان حسی را به آنها بدهم که تو آن را تجربه کرده بودی ؛ مانای نازنین ، تجربه های لحظات شیرین و احساس آن ؛ جاده ایست دو طرفه ؛ زمینه می خواهد ، صداقت می خواهد ، پاکی و بی آلایشی روح را میطلبد . حالا نه اینکه خدای ناکرده بخواهم به دوستانت توهینی بکنم ، ابداً ، خب این طبیعی ست که آدمهای حتی خوب زیادی هستند که به اصطلاح پوست کلفت شده اند و نمی شود احساساتشان را برانگیخت . من تلاش خودم را کردم ، اما متاسفانه نتیجه آنچیزی نبود که تو یا حتی خودم انتظارش را داشتیم . به هر حال آمدم بگویم که پیامت رسید و کیفیت رسیدنش اینگونه بود .

به امید دیدار تو در آینده ای خیلی نزدیک
خانه ی همیشگیت - هند


ممنونم از پاسخت هند جان عزیزم.
به امید دیدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد